قسمته کاریش نمیشه کرد.
از عزیزای که این مدت نظر دادن و دیر تایید کردم و سر نزدم واقعا معذرت میخوام.
وقتی زلزله ی بم اون خونه های خوشگل رو ریخت پایین من تقریبا هفت هشت سالم بود و مامانم چون درس میخوند تو خونه می موند.یادمه هر وقت بر می گشتم میدیدم جلوی تلویزیون نشسته و واسه بچه های بم گریه میکنه.از زلزله ی بم فقط سه چیز یادمه:
تیکه دیواری که به شکل یه مستطیل کوچیک پایین افتاده بود و پشتش برنامه ی مدرسه ی یه دانش اموز ابتدایی بود،پدری که زیر اوار خوابید به امید فردایی که جهاز تنها دخترشو بفرسته خونه ی شوهرش و عروسکام(دنی و رزا)که برای بچه های بم فرستادم.
سال هشتاد و دو اون دو تا عروسک با ارزش ترین دارایی زندگی من بودن اما سال نود و یک چیزی از اونا با ارزش تر پیدا نکردم برای بچه های اذر بایجان بفرستم.
سال هشتاد و هشت تو گالری موسیقی اقای خالدی با هم اهنگ گل پونه ها رو تمرین می کردیم اون میخوند و من سه تار میزدم،اون موقع از خودم پرسیدم چرا جای ایرج بسطامی دزدی نمرد که هشتاد میلیون تومن طلا از تو کمد خونه ی دوستش دزدید و چرای اون یکی از هشتاد میلیون چهل میلیونشو نفرستاد که برای بچه های بم مدرسه درست کنن تا دوباره رو دیواراشون برنامه هفتگی بزنن.
سه شنبه نزدیک دوازده شب گوشی بابام زنگ خورد،دوست تبریزیش بود که با هم رفت و امد داریم.هنوز از ترس پس لرزه ها بیرون شهر بودن.انگار اون وقت شب به ما پناه اورده بودن.راضیشون کردیم بیان اینجا.بابام تو صدای دوستش ارامشو احساس کرد.
تو دلم گفتم این امنیت و ارامشو ازمون نگیر.خیلی وحشتناکه شب بخوابی با دلهره ی اینکه ایا فردا دوباره خورشیدو میبینی یا تو بهشت و جهنم سرگردونی.
خیلی حس بدیه نگران باشی برای اینکه بدونی اونی که از زیر اوار بیرون میاد عزیزته یا نه.از اون بدتر اینه که ببینی عزیزتو تیکه تیکه از زیر اوار بیرون میارن و اون وقته که جیگرت میسوزه و شاکی میشی از قسمتی که خدا نصیبت کرده.اون وقته که دلت اتیش میگیره از دیدن جیگر گوشه ت زیر اوار.
خدایا چرا اونی که خونش بزرگه سقفشو با یکی از بچه های زلزله زده تقسیم نمیکنه؟چرا اونی که دستش زیادی به دهنش میرسه میگه به من چه و چرا اونی که یکی بود یکی نبود نون شب داره با دیدن غم اونا قلبش می گیره از اینکه نمیتونه برای اونا کاری بکنه؟
خدایا چرا به یکی هفتاد هشتاد سال عمر میدی تا خوشگل کارای خلافشو بکنه و به یکی دیگه فقط پنج شیش سال که ته ارزواش رفتن به مدسه و دانش اموز شدنه؟
خدایا چرا تبعیض اینقد زیاده؟
از انگشتای دست یه دختر بچه بیشتر.از نخود لوبیای کیسه حساب بچه ی کلاس اول بیشتر.از سکه های تو گاو صندوق یه بچه پولدارم بیشتره.از کاه گل های ریخته ی خونه های بم بیشتره و حتی از داغ دل مردم اذربایجان بیشتره.
چی کار میشه کرد؟
قسمته.