بعد از چند ماه اومدم تا یه پست جدید بذارم.شاید خوشتون نیاد.این بار نه خاطرات من و دوستامه نه داستان عاشقانه نه شعر یغما.

یه درد دل دوستانه ست.کاملا واقعی.واقعیتی بناگوش ما.

مرد ایرانی تا کی میخواهی برای کمک به فلسطینی ها برخیزی؟تا کی میخواهی بانگ مرگ بر اسرائیل سر دهی؟تا کی میخواهی مرقد طلا بسازی؟مرد ایرانی بس است دیگر تا کی میخواهی تظاهر به خوب بودن کنی؟

مرد ایرانی در عجبم که چه بر سرت اورده اند؟تو که از نژاد پاک و مطهر اریایی بودی!تو که تکبیر میگفتی و نماز میخواندی!تو که خرمشهر را ازاد کردی!مرد ایرانی تو که ناموس می شناختی!مرد ایرانی چه قدرتی اینگونه تو را در خاک افکنده؟چگونه حاضر شدی مردانگی ات را زیر پا له کنی؟؟؟

مرد ایرانی این بار چه حماسه ای خلق کرده ای که اشک پدر مغرورم را در اوردی و اخ از سینه ی ماردم بر اوردی؟

تو که داری میخوانی قلبت از فولاد فولاد تر است اگر با شنیدن اینها دلت به درد نیاید.اگر ادمی و انسان نگذار دیگربار این داستان تکرار شود.اگر واقعا مردی البته مرد بودن دیگر اعتباری ندارد،اگر مردی ناموس داشته باش.

غیور مرد ایرانی چگونه دخترک معصومت،جگر گوشه ات را تهدید به تجاوز کردی و لحظه ای دلت نلرزید؟خدا را کجای دل بی رحمت گم کرده بودی که رعشه بر اندامش انداختی نامرد؟چگونه به دخترت به اولاد خودت به گوشت و خون خودت گفتی به تو تجاوز خواهم کرد؟

خاک بر سر من که در این جامعه زنم و خاک بر سر نامرد تو که اسمت مرد است.مردی که بوی نجاست میدهد.

نامرد بی غیرت کمی به خودت بیا.