لانه ی جغد
یه نیمه شب سرد و دلتنگ که همه ی مردم خوابیدن و دنیا ساکت و بی صداست،ماه از کوه بیرون اومده و چند وقت یه بار میاد و روی یه دیوار کهنه اواز میخونه.
تو یه اواره ی ساکت و اروم،تو یه اتاق ساکت و دلتنگ،یه دختر غمگین یتیم خوابیده،دختری که از دنیا خوشی ندیده.مادرش مدتیه از دنیا رفته و اون دختر اونجا تنها مونده.دختر کوچیک تو شیرین خواب روی گونه هاش ماه میتابه و درخشش به گونه هاش میبخشه.ولی چه خوابی تا فردا صبح با ستاره ها حرف میزنه.از ستاره ها میپرسه که مادرش کجاست و چرا اونو تنها گذاشته.اشک حتی یه لحظه از چشماش جدا نمیشه اخه اون بچه ست و ارامش نداره.چند لحظه به گفت و گوی اون با ستاره ها گوش کن و ببین چی میگه:
ای ماه زیبا و ای ستاره ها شما اسمون رو میبینین،باغ بهشت خداوند کجاست؟اخه میگن مادر من اونجاست.ای ماه تو مادر ستاره هایی تو رو خدا به من بگو اگه چیزی میدونی.ستاره ها همه جمع شدن و هر شب با هم هستین،به من بگو مادر من کی پیش من بر میگرده،منم ستارم ماه من اونه.
ای ماه من چند لحظه ای به من گوش و کن و وقتی مادرم رو دیدی بهش بگو:مادر عزیزم،بینایی چشمام،امید زندگیم،تنها نور زندگی من،چرا رفتی و منو با خودت نبردی و من رو تو این دنیا تنها گذاشتی؟تا بر میگردی چشم به راهتم و به امید شنیدن صدای پاهات زندگی میکنم.
ای ستاره ی من چند لحظه ای به من گوش کن و اگه مادرم رو دیدی بهش بگو:ارزو دارم وقتی برگشت منو با خودش ببره،اگه مثل کبوتر دو تا بال داشتم همه جای دنیا رو میگشتم تا به باغ بهشت خدا میرسیدم تا اونجا تو رو ببینم و تو هم گریه و اشک منو ببینی.
ولی بحث من خیلی بی فایدس اخه یتیم کی ستاره داشته؟من درد دلمو به کی میگم؟کودک بی مادر چی داشته که ستاره داشته باشه.
چند وقت میگذره و خواب به چشماش میاد و حرفش ناقص میمونه.تا خوابش میبره مادرش رو تو عالم خواب میبینه،از مادرش خواهش میکنه با خودش ببردش و نره و دوباره تنهاش نذاره.مادرش دست روی سرش میکشه و میگه:دخترم منم مثل تو اونجا تنهام و بالشم سنگه و خونم سرد و تاریکه.
دختر از ته دل به مادرش میگه:بی تو روشنی دنیا رو نمیبینم،فقط تو رو میخوام در هر جای دنیا که باشی.چرا دوباره دلمو میشکنی؟اگه نمیخوای منو با خودت ببری پس چرا دوباره برگشتی؟
مادرش با دلی پر درد و غمگین دونه دونه اشک میریزه و میگه:شب تاریک و سردیه و توم سرما میخوری اومدم لحافو روت بکشم تا مریض نشی.کی تو شبای مریضی یارت باشه و به جای من ازت پرستاری کنه؟
از دختر خداحافظی میکنه و میره و دیگه صدای دختر بهش نمیرسه...
فردا صبح وقتی افتاب طلوع کرد اشعه ی خورشید از پنجره ی شکسته داخل میومد و تن سرد دخترک رو نوازش میداد و گونه های زردش رو نورانی میکرد.جغد پیر چوب برده بود و اونجا برای خودش لونه ساخته بود.
اخه چطور بگم؟اون دختر مرده بود،جغد پیر میگفت که دق کرده بود... .